آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
لحظه اي دراوج سكوت درهمايشي باخويش درفضايي شاعرانه بانگاهي ژرف به آن سوي محدوديت هابه تماشاي غروب دلتنگي هايم نشسته ام قطره هايي سرداز جبينم غلتيدند شايدهم قطره هاي چند ازاشك كه طعم شورشان رابه كام چشيده ام در اين لحظه به خودآمده به همراه گردبادقضا پابه درياي مواج وپرتلاطم وجودگذاشتم نفسي عميق كشيدم شايدكه راحت شوم دراين لحظه به يادآوردم كه دربرابرهردم وبازدم مسئولم اگرروزي قلم به دست گرفته زشتي هاي وجودم رابه بهترين وزيباترين شكل توصيف نمودم ويا پرده برآنها كشيدم فقط مي خواستم درياي خروشان وپرتلاطم روحم آرام گيرد با آخرين رمق و درواپسين لحظه هاي اين غروب زيرلب زمزمه نمودم (الا بذكر...تطمئن القلوب)
|
|||||||||||||||||
![]() |